۱۳۸۷ اسفند ۲۱, چهارشنبه

دخترک وقتی ۶ ماهش بود،‌ وقتی بابا می‌امد خانه،‌ هیجان‌زده می‌شد،‌غش غش می‌خندید،‌دو تا دستش را مشت می‌کرد و می‌خواست هر دو مشتش را بکند در دهانش،‌ که خوب جا نمی‌شد
این روز ها وقتی صدای در باز کردن بابا می‌اید،‌ دوان دوان می‌رود و خودش را می‌اندازد بغل بابا، بعد با هم در اتاق ها راه می‌روند و دخترک تعریف می‌کند آن روز چه کارها کرده است: گل، ددر، به به، هنو، بازی،‌ خاکا. هر کدام از این کلمات در آن لحظه و بسته به آنکه دخترک موقع گفتنش کجا را نشان دهد، هزار معنی دارند. به‌به ممکن است به‌به خوردن باشد،‌ به‌به درست کردن باشد،‌ به‌به خریدن باشد یا به‌به به نی‌نی دادن باشد. فکر کنم وقتش باشد به قسمت زبان CV ام یک زبان جدید اضافه کنم.
چرا اینقدر تند می‌گذرد.
دخترک ۸ ماهه بود ، تازه چهاردست و پا می‌رفت و یک سره زیر دست و پا و میز ها بود. مهمانی بودیم. رییس بابا از ما اجازه ‌خواست دخترک را چند دقیقه بغل کند. من از خدایم بود که بدهمش و بروم یک دور بدون بچه بزنم. بچه‌های این خانم حدود ۳۰ ساله اند. خودم را می‌بینم که ۳۰ سال دیگر از آدم ناشناسی می‌خواهم بچه اش را بدهد چند لحظه بغل کنم.

هیچ نظری موجود نیست: