۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

رفیق ناباب

می‌دانید، من به طور مرتب به یک سری وبلاگ مادرانه و غیر مادرانه سر می‌زنم که خجالت می‌کشم اسمشان را بگذارم در آن لیست وبلاگ کنار صفحه ام؟

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

دیشب من رفته بودم تو کمد اتاق خوابمون تا چیزی رو جا به جا کنم و می‌شنیدم بابا به رومینا می‌گه نه، رومینا، اینور، مامان اونجا نیست. اومدم از اتاق بیرون و دیدم بابا تو نشیمن ا و رومینا با اون قد نیم وجبیش داره پشت در دستشویی اتاقش در می‌زنه و می‌گه ماماماماماما...
گفتم رومینا، دنبال من می‌گردی؟ برگشت، خندید و با دستهای بازشده به دو طرف دوید طرف من و پرید بغلم و سرش رو گذاشت رو شونم. از اون موقع من هی صحنه رو برای خودم باز مجسم می‌کنم و هی قند تو دلم آب می‌شود.

در ضمن سرما خوردم عین خر
آی مامانها، دلتون بسوزه که دختر من مثل گل، هر شب سر ساعت ۸ چشاشو می‌ماله که من خوابم می‌آد. بعد هم می‌ره می‌خوابه. من می‌شم واسه خودم و به قول این فرنگی ها، موقع me time می‌شه. آی کیف داره می‌شینم تو این وبلاگ ها می‌خونم ملت زار می‌زنند که بچه نره‌خرشون نمی‌ره تخت خودش بخوابه و شب تا صبح سیصد بار پا می‌شه و شیر مامانش رو می‌خواد ، اما بچه من تا صبح تخت می‌خوابه.