۱۳۹۱ دی ۱۶, شنبه

این روزها به هیچ چیز باور ندارم.
می دانید، به هیچ چیز،

انگار اخلاق بزرگترین دروغی بود که بعد از خدا کشف کردم.

فقط برای این ساخته شده بود که دست و پایم را ببندد و نگذارد بروم جایی که می‌‌باید می‌رفتم.

کاش می‌شد خودم باشم .  هیچ فکر نکنم. به هیچ کس فکر نکنم، خودم باشم. بروم، دست دخترکم را بگیرم و بروم با هم خاک بازی کنیم و لباسهایمان را گلی، من سیگارم را بکشم و بگویم دختر جان از مامان ساینتیستت قبول کن که سیگار از شکلات و چاقی و اعتیاد به نشستن روی مبل هم بدتر است، اما هر کاری خواستی بکن.
مرا پناه دهید ای زنان سادۀ کامل
که از ورای پوست،سر انگشت های نازکتان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
...

جدا شما یک جوری نمی‌شوید وقتی هر می‌بینید هر که از ننه‌اش قهر می‌کند،‌این شعر را می‌زند تو سر زنان خانه‌دار.
یعنی دوست عزیز من، جدا شما فکر می‌کنید اندازه این خانم سراینده شعر جسارت و شجاعت دارید؟
صرفا به خاطر این که کارمند بانک سرکوچه‌تان اید وبه همین خاطر حق دارید ادعا کنید فلات زن مفت خور است؟‌‌ (این ادعا را با گوش خودم شنیدم به تازگی)

من با دوست قدیمی، خانم دکتر مهندس ... دیگر دلم نمی‌خواهد حرف بزنم وقتی ادعای فمنیستی می‌کند، زنان خانه‌دار را هم موقع نطق کردن تحقیر.
دو تا دوست دارم که این روزها در تاب و تاب عروسی اند. هر دو همسن من اند، درجایی که کار می‌کنند برو بیایی دارند و رویشان حساب می‌شود، هر دو با پارتنرشان سالهاست هم خانه اند و دیگر ارتباتشان یک ارتباط تازه رومانتیک نیست (حداقل به نظر من این طور نمی‌آید).هیچ کدام هم مذهبی نیستند.
من درک نمی‌کنم آدمهایی در این موقعیت چرا هنوز ازدواج می‌کنند. ۱۰ سال قبل که ما ازدواج می‌کردیم،‌ این تنها راهی بود که می‌شد همخانه شویم و پدر مادر شهرستانی‌ ام ،‌ با همه ادعای تجددشان سکته نکنند. تازه آمده بودم خارج و‌ آن موقع خارج رفتن تنهایی دختر در فامیل من هنوز مساله بغرنجی بود. حتی‌ تصور همخانه شدنم با همخانه می‌توانست پدر و مادرم را نابود کند. آن موقع مردم برای همخانه شدن عروسی می‌کردند. دروغ چرا! خودم هم هنوز ته مانده دینی داشتم و یکی دو سالی طول کشید که کاملا خلاص شوم.
خ