۱۳۸۷ اسفند ۱۱, یکشنبه

خانم کوچولو، هیچ خبر‌دارید من چه‌جور عاشق شما شده ام؟می‌شود خواهش کنم کمی یواش تر بزرگ شوید؟ می‌شود خواهش کنم چند صباح بیشتر، وقتی می‌گویم بوس به مامان بده،‌ همچنان لپ گنده نرم و نازکتان را بیاورید جلو؟ می‌شود چند وقت بیشتر خودتان را به شکم مامان بچسبانید،‌داستان من‌درآوردی گوش کنید،‌دستتان را روی دست مامان بگذارید و لالا کنید؟ آخر نمی‌دانید چه سخت است شمای گرم و نرم و کوچولو را بغل کردن و در تختتان گذاشتن! نمی‌دانید چه سخت است تا صبح ندیدنتان، وقتی زمین می‌خورید،‌ بلند نکردنتان و کمک نکردنتان وقتی با سختی قاشق به دهانتان می‌گذارید و از هر ۱۰ قاشق یکیش به دهانتان می‌رسد، وقتی لباستان را در می‌آورید، وقتی چشم‌چشم دو ابرو می‌کشید و وقتی از سرسره بالا می‌روید. شمایی که هیچ نمی‌گویید وقتی از سرسره سرته پایین می‌ایید،‌ وقتی از کاناپه خودتان را پایین پرت می‌کنید و وقتی پله ها را ایستاده بالا و پایین می‌روید دل من هم همراه با تن شما اوف می‌شود.

هیچ نظری موجود نیست: