۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

گهی زین به پشت و ...

اقرار می‌کنم تمام تلاش من برای علاقه‌مند کردن دخترک به رنگهای غیر از صورتی و لباسهای غیر از دامن تورتوری بی‌فایده بوده است.
می‌ترسم یک روز مکافات ۱۰ سالگی‌ام را پس دهم، وقتی که با هزار و یک ترفند مادرم را مجبور می‌کردم برایم کفش سفید پاشنه تخم مرغی بخرد و جوراب نازک سفید که رویش خال خال های کوچکِ سفید‌ِ پشمالو داشت و او تلاش می‌کرد قبول کنم لباس‌های بچه‌گانه خیلی قشنگ‌ترند.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

عجیب است اگر فکر کنم چای داغ اینجا حرف حساب می‌زند و بلوط نه؟
من شادی صدر را دوست دارم و برایش احترام زیادی قائل ام، مقاله جدید‌‌ اش را نخواندم، اما حتی با جمله اغراق آمیز معروفش در این مقاله هم مشکلی ندارم. منتها اینجا قدوسی حرف منطقی می‌زند که نمی‌توانی بگویی درست نیست. بلوط هم دفاع احساسی از شادی صدر می‌کند که من به عنوان یک زن متلک شنیده خیلی خوب درک و احساسش می‌کنم، اما اغراق شادی را توجیح نمی‌کند.
چند وقت است، در مقابل نگاه‌ها و برخورد های مستهلک کننده جنسیتی، داد و فریاد نمی‌کنم. نادیده می‌گیرم، آرام می‌گذرم و می‌گویم،‌ همه مردان پفیوزند. شاید جمله "به من نگویید که می‌توان در ایران پسری تازه به سن بلوغ رسیده بود و بزرگ و بالغ شد، بی آنکه به زنان متلک گفت؛ بی‌اغراق، این بخشی از روند بزرگ‌شدن برای مردان در ایران است. تجربه‌ای که بدون آن، مرد ایرانی، مرد نمی‌شود" شادی صدر از همین نوع باشد. همان‌ طور که من فکر نمی‌کنم همه مردان پفیوزند، اما تعداد و تاثیر پفیوزهایشان آنقدر زیاد است که آدم وجود بقیه‌شان را از یاد می‌برد.

پی‌نوشت: من هنوز دارم وبلاگهایی که در این باره نوشته‌اند را می‌خوانم. همچنان فکر می‌کنم حامد قدوسی حرف حساب می‌زند. من هم هنوز یادم می‌آید آن مردک نفرت‌انگیزی را که در کوچه‌پس‌کوچه‌های اطراف مدرسه راهنمایی هاجر، دخترکان غرق در پارچه‌ مانتو و مقنعه را نیشگون می‌گرفت، هنوز متنفرم از همه مردان آمریکایی و سوییسی که راست راست می‌روند سر کار و خفه‌ می‌شوند وقتی می‌بینند مرخصی زایمان کوتاه مدت به قیمت ورشکستگی کاری پارتنرشان تمام می‌شود. احساس ضعف می‌کنم از بحث و داد و فریاد بی‌فایده این سالها در مقابل شنیدن حرف‌هایی که از دهان مردان و زنانی از دنیا‌های متفاوت شنیده‌ام، اما همه شان یک جور آدم را آزار می‌دهند: چه آن مرد درس‌خوانده‌ دنیا دیده‌ای که فکر می‌کند جمله های فورمالیته و بی‌معنایی مثل Women, minorities, and persons with disabilities are encouraged to apply. در آگهی استخدامها قرار است جای او را تنگ کند، چه آن زن مهندس و دارای استقلال مالی که می‌گوید همه کارهای خانه را خودم می‌کنم و حقوقم هم فقط برای خودم است و چه آن ژنرال همسایه‌مان که دربرابر پیشنهاد دخترش برای خرید کامپیوتر (سال ۷۷) جواب داده بود"تو که آخر باید کون بچه بشوری" و به جایش برایش کمد دیواری با در شیشه خریده بود.هیچ کدام یادم نرفته، مگر می‌شود آدم نفرت و تحقیر یادش برود؟ اما اینها و تمام خاطرات تلخ ای که من و شما از زن بودن در دنیایی داریم که هنوز هیچ کجایش جای امنی برایمان نیست، اشتباه ریاضی شادی صدر عزیز و شجاع و دوست‌داشتنی مان را توجیج نمی‌کند.

در بالاترین، تیتر خبری شبیه اسم فیلمی است که خیال دارم ببینم. بازش می‌کنم، ربطی به فیلم ندارد، اما باز می‌خوانمش. حالم گرفته می‌شود از این که خواندمش و مقداری از همین دو دقیقه و نصفی را که نیمه شب‌ها ولگردی می‌کنم، با خواندنش حرام کرده ام. بعد بر می‌گردم داخل بالاترین و می‌بینم دو نفر برایش نظر گذاشته اند. کنجکاو می‌شوم که ببینم نظرشان شبیه من است، یا واقعا درباره همچین مطلبی نظر داشته اند. فرض دوم صحیح است و من حالم از خودم هم می‌خورد وقتی اینطور وقت می‌کشم. همین!


۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

در این سن و سال

تا همین چند وقت پیش از کرم زدن بدم می‌آمد، حتی کرم دست و آفتاب. این روزها کیف آرایشم پر از کرم‌های مختلف است، هرچند هیچ کدام از کرمها و اصرار من برای فراموش نکردن روزانه و شبانه آنها، جلوی پیشرفت غیر منصفانه چروک های ریز دور چشم را نمی‌گیرد.
رفته ام دکتر برای کنترل سالیانه ام. نگاه می‌کند به پرونده‌ام و می‌گوید در این سن بهتر است قرص کلسیم بخوری.
می‌گویم تا چند سال خیال بچه‌دار شدن ندارم. می‌گوید اگر سنت بالا‌تر برود،‌ احتمال بچه‌دار شدنت کم می‌شود.
بی‌شعور !

دوست دوران دبیرستان ام را در فیس‌بوک پیدا کرده ام و با ذوق و شوق عکس‌ها و ویدئو‌های خانوادگی اش را نگاه می‌کنم، می‌بینم مادر یزدان غفوری معروف است.
یعنی به سنی رسیده‌ام که باید یه دوستانم بابت موفقیت‌های بچه‌هایشان تبریک بگویم!

راستش یک زمانی فکر می‌کردم هیچ مشکلی با پیری ندارم و دلم می‌خواست وقتی ۴۰ ساله می‌شوم،‌ شبیه زنی لاغر و بلند بالا باشم که موهای جو‌گندمی‌اش را رنگ نمی‌کند، با طمانینه حرف می‌زند و محکم راه می‌رود.