قبل بیرون رفتن از در خانه، آنقدر دست و پا و ذهنم مشغول آب و خوراکی و دستمالخیس و لباس اضافه بچه و دودو و هزار تا کار دیگر است که وقت و حوصله برای نگاه کردن به ریخت و قیافه خودم نمیماند. مدل بستن مویم، همیشه مدل مادر بچه هاست، مدلی که اگر اتفاقی خودم را در آینه مغازه ببینم، جا میخورم.
آن روز فکر کردم خوب است در راه و موقع رانندگی آرایش کنم. بچه ام که سرش گرم آواز خواندن با آقا خرگوشه ای بود که یک روز رسیده بود به یک بچه موشه. روژلب صورتی، سایه بنفش کمرنگ و ریمل پلک بالا، همشان از این مدل رنگهایی اند که دقت نمیخواهد زدنشان و بیرون هم بزنند، ضایع نمیشود. راستش را بخواهید، خیلی احساس باحال بودن میکردم، وقتی با یک دست ریمل میزدم، با دست دیگر رانندگی میکردم. بعد در همان حال، از کنار ماشینی در لاین کند رو رد شدم که خانم رانندهاش، نمیدانم با چه ترفندی دستش را برده بود پشت تا به بچهاش که روی صندلی بچه که عقب، سمت راست نصب شده بود چیزی برای خوردن بدهد. حتما به خاطر کوچکی ماشینش توانسته بود چنین کاری بکند. داخل ماشین ما که همچنین چیزی اصلا ممکن نیست، چون باید راننده کمربندش را باز کند و نصفه نیمه از رو صندلیاش بلند شود. در هر حال خانم راننده بغل دست باعث شد احساس باحالی رو صورتم بماسد و دیگر در مورد بلاهت لازم برای رانندگی در آمریکا مدیحهسرایی نکنم.
پینوشت: آخر چطور مدیحه نسرایم، وقتی در این شهر/دهات ما، به جای علامت واضحی که حتی دختر ۲ ساله من هم میشناسدش، ۲ خط متن مینویسند (که به اینجا وارد نشوید، وگرنه جریمه میشوید). من دلم برای میدان تنگ شده است و در این شهر هیچ میدانی نیست، چون معتقد اند رانندگی را پیچیده میکند.
پینوشت: خودم میدانم احساس باحالی کردنم در حین سرپیچی از قانون، خیلی مزخرف و بیخود بوده.
علارقم چیدن سفره هفت سین، اصلا و ابدا و به هیچ وجه احساس عید و سال نو بودن ندارم و برای همین زورم میآید سال نو را به کسی تبریک بگویم چون بعدش احساس دروغگویی میکنم. هیچ ربطی هم به افسردگی ادواری ناشی از زندگی در جایی که آب و هوایش هزار بار بهاری تر از تهران است و اگر سرت را از پنجره بکنی بیرون، گل و شکوفه است که از زمین و زمان میبارد، ندارد.
آن روز فکر کردم خوب است در راه و موقع رانندگی آرایش کنم. بچه ام که سرش گرم آواز خواندن با آقا خرگوشه ای بود که یک روز رسیده بود به یک بچه موشه. روژلب صورتی، سایه بنفش کمرنگ و ریمل پلک بالا، همشان از این مدل رنگهایی اند که دقت نمیخواهد زدنشان و بیرون هم بزنند، ضایع نمیشود. راستش را بخواهید، خیلی احساس باحال بودن میکردم، وقتی با یک دست ریمل میزدم، با دست دیگر رانندگی میکردم. بعد در همان حال، از کنار ماشینی در لاین کند رو رد شدم که خانم رانندهاش، نمیدانم با چه ترفندی دستش را برده بود پشت تا به بچهاش که روی صندلی بچه که عقب، سمت راست نصب شده بود چیزی برای خوردن بدهد. حتما به خاطر کوچکی ماشینش توانسته بود چنین کاری بکند. داخل ماشین ما که همچنین چیزی اصلا ممکن نیست، چون باید راننده کمربندش را باز کند و نصفه نیمه از رو صندلیاش بلند شود. در هر حال خانم راننده بغل دست باعث شد احساس باحالی رو صورتم بماسد و دیگر در مورد بلاهت لازم برای رانندگی در آمریکا مدیحهسرایی نکنم.
پینوشت: آخر چطور مدیحه نسرایم، وقتی در این شهر/دهات ما، به جای علامت واضحی که حتی دختر ۲ ساله من هم میشناسدش، ۲ خط متن مینویسند (که به اینجا وارد نشوید، وگرنه جریمه میشوید). من دلم برای میدان تنگ شده است و در این شهر هیچ میدانی نیست، چون معتقد اند رانندگی را پیچیده میکند.
پینوشت: خودم میدانم احساس باحالی کردنم در حین سرپیچی از قانون، خیلی مزخرف و بیخود بوده.
علارقم چیدن سفره هفت سین، اصلا و ابدا و به هیچ وجه احساس عید و سال نو بودن ندارم و برای همین زورم میآید سال نو را به کسی تبریک بگویم چون بعدش احساس دروغگویی میکنم. هیچ ربطی هم به افسردگی ادواری ناشی از زندگی در جایی که آب و هوایش هزار بار بهاری تر از تهران است و اگر سرت را از پنجره بکنی بیرون، گل و شکوفه است که از زمین و زمان میبارد، ندارد.
۳ نظر:
نه دیگه ما جایی نمیریم ایندفعه....شما بیاین اینطرفا
salam
kheili kare khanoome bahal bood ama !!
manam hese eido in chiza ro nadaram emsal nemidoonam chera ba inke haftsinam chidam in hesa nayoomad!!
bigmom
salam
kheili kare khanoome bahal bood ama !!
manam hese eido in chiza ro nadaram emsal nemidoonam chera ba inke haftsinam chidam in hesa nayoomad!!
bigmom
ارسال یک نظر