۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

آدم هایی که آنقدر با خودشان نامهربانند که می‌توانند عاشق خودشان نباشند و بد وبیراه بار خودشان می‌کنند،‌ گاهی تلخ و گاهی زهرآگین می‌شوند. مساله داشتن یا نداشتن اعتماد به نفس نیست. مساله این است که آدم به خاطر اشتباهات یا بی‌عرضه‌گی‌هایش، تا چه حد پیش خودش از خودش نا‌امید(تا متنفر) می‌شود. بدیش اینست که آدمهای تلخ و زهرآگین نمی‌توانند با آدمهای دیگر مهربان باشند، نمی‌توانند از دیدن زیبایی، بدون وسوسه تصاحب یا تخریب، لذت ببرند و نمی‌توانند آدمها را برای رسیدن به هدف‌های پیش‌پا افتاده شخصی‌شان کمک کنند، یعنی یک جورهایی بیشتر مواقع وقتش را ندارند.
۱. تا به حال اینقدر سریع و بی‌احتیاط بیانیه صادر نکرده بودم (بخوانید گل‌واژه نگفته بودم). حتما بعدا تکمیل و اصلاحش می‌کنم.
۲.نه با شمام،‌ نه با خودم و نه با هیچ کس دیگه
۳. اگر کسی در کمال لوسی، وقتی احساس باحالی و باهوشی شدید دارد خفه‌اش می‌کند، وسط حرفهایش بگوید: ایش من چقدر خنگم و انتظار داشته باشد شما بگویید نه بابا،‌ همه از این اشتباه ها می‌کنند، خوب است حساب کتابش را به هم بزنید با هیچ نگفتن و بربر نگاه کردنش.
۴. کاش همه آدمهایی که دوستشان داریم، هم را دوست داشتند. آنوقت مجبور نبودیم وقتی یکی‌شان پشت سر آنیکیشان غر می‌زند و بد‌وبیراه می‌گوید،‌ با قیافه شش در چهار نگاه کنیم و لبخند ملس تحویل دهیم.
۵. آلبوم آوازهای ثمین باغچه‌بان را دانلود کردم و اضافه شد به لیست شعرهای کودکانه آبرومندمان (شامل آلبوم هنگامه یاشار و سیمین قدیری)
۶. لازم نیست بچه‌ آدم فقط شعر کودکان گوش کند. این جنایت را نکنید که برایش سی‌دی (چرا و چیه)‌ بگذارید. یک بار از این سی‌دی های آبرومند تری که خودتان گوش می‌کنید برایش بگذارید، شاید دوست داشت.


هیچ نظری موجود نیست: