آلبوم عکس دوست جدیدی که به خاطر داشتن یک پسر همسن دخترکم با هم دوست شدهایم، در فیسبوک نگاه میکنم. اسمش جسی است و شوهرش دکتری مواد دارد، در قسمت R&D در اینتل کار میکند و سرگرمی آخرهفتههایش به روایت فیسبوک،شکار است. آلبومشان پر است از عکسهای خندانشان، در حالی که شکار بیجان را رو به دوربین نشان میدهند. عکس مرد را نگاه میکنم که دارد ماهی درشت بیجانی را با خنده به دوربین نشان میدهد. وقتی طولانی تر نگاهش میکنم، مورمورم میشود. یک کم چشمهای درشتش شبیه گولوم ارباب حلقهها است، آنجا که ماهی میگرفت و خام خام میخورد. نمیفهمم چطور و از کی دچار این مریضی شدم که از گوشتخوار (همهچیز خوار) بودنم شرمنده باشم. نخیر، خیال ندارم گیاهخوار شوم. یعنی جربزه اش را ندارم. چند ماه وقتی جوان بودم و سوادش را نداشتم و اینترنت اختراع نشده بود تا یاد بگیرم، آزمایش کردم و حالم جا آمد. الان هم که راست و حسینی میگویم، حالش را ندارم: استیک و قرمه سبزی را میخورم و کیف میکنم ولی گاهی، فقط گاهی عذاب وجدان میگیرم، مخصوصا روزهایی که با کری، دوست وگان ام که به بچه ۱۸ ماهه اش شیر سویا میدهد و نمیگذارد شیرینی تخم مرغدار بخورد، حرف زده ام.
فکر میکنم چون از نظر گونه شناسی، ما آدمها هم گوشتخوار و هم گیاهخواریم، پس خوردن اینها حق طبیعیمان است. برای همین نمیفهمم ریشه این احساسات ضد و نقیض کجاست. از وقتی دخترکم ۱ سالش شده بود و یاد گرفته بود دنبال سگ زشت در و همسایه راه برود و بگوید پاپیییی، به گاو بگوید مااااو، به گوسفند بگوید بع و به مرغ بگوید کلاک، من دچار این ترس شده بودم که مبادا به خاطر عشق و علاقهاش به حیوانات، گوشت نخورد. من هیچ وقت مثل او عاشق حیوانات نبودم، اما چند سال دوران نوجوانی که مهمترین سالهای رشد فیزیکی اند را لب به گوشت نزدم. برای همین در مقابل دخترک مواظب بودم تمام گوشتهای غذا را گوشت بنامم ومثلا یک وقت نگویم ' مرغتم بخور'. اما وقتی یکی دو ماه پیش برایش توضیح دادم ما آدمها گوشت گاو و مرغ و ماهی میخوریم، هیچ عکس العملی نشان نداد و هیچ از اشتهایش برای گوشت غذا کم نشد (هرچند خیلی دلخور بود از اینکه خرسهای قطبی ماهی میخوند و از خرسهای کتابش میخواست ماهی ها را آزاد کند). به گمانم ما آدمها جدا حیوانات گوشت خواری هستیم. این دو تا تجربه را هم بخوانید:
الف) یک رفیق ایرانی دوست داشتنی دارم که عکاس و نویسنده بود،در کانادا زندگی میکرد و گیاهخوار بود (نمیدانم الان هم هست یا نه). آن موقع که سوییس بودم خواستم که یک بار پیشمان بیاید، گفت : نه در اروپا خیلی غذا خوردن برای گیاهخوارها سخت است...
ب) یک همکار سوییس/آلمانی غیر دوست داشتنی داشتم که سنگ نورد بود و ژئوفیزیست و گیاهخوار. یک بار سر میز نهار، برای ۱۶ آدم غیر گیاهخوار که داشتند غذای گوشت دار میخوردند، با حرارت و شدت توضیح داد که ما انسان ها باید واقعا از خودمان خجالت بکشیم اگر نتوانیم در این زمان و با این همه علم و دانشمان( در کشاورزی، پزشکی و اقتصاد) جلوی شکممان را بگیریم و مانع اذیت و آزار به حیوانات نشویم(آن روز هیچ کس غذایش را تمام نکرد).
این لینک را هم ببینید.