یک مشکل بزرگم نداشتن اعتماد به نفس یا مهارت در ابراز علاقه به آدمها بوده و هست.
تا چند وقت پیش ماچ کردن برایم سختترین کار دنیا بود، تا این که چند سال زندگی در لوزان که سکنهاش عادت دارند هر آدم آشنا وغیر آشنایی را به محض سلام کردن، ۳ تا ماچ کنند، تابو ماچ کردن و ماچ شدن را برایم از بین برد. اما به هر حال من همان آدم سرد مزاج ام. ایناست که زورم میآید کسی را فلانی
جون صدا کنم. همین طور، خیلی آسان است که که کسی بفهمد چقدر دوستش دارم. کافیست به ایمیل ها، پیغام های فیسبوکی و کامنت های وبلاگی اش نگاه کند. اگر رفیقم باشد و حرفی برای زدن داشته باشیم، حتما صدایش میکنم فلانی. اگر کمی کوچولو موچولو باشد برایم ویا طوری دوستش داشته باشم که آدم خواهر یا برادر کوچکش را دوست میدارد، صدایش میکنم فلانی جونم. فلانی جان هم یک چیزی این وسط هاست. اما فلانی جون،آخرین و زورکی-محترمانهترین روش صدا کردنم است که خوب، قبول دارم با روش تعداد زیادی از آدمهای نرمال فرق دارد.
یک استثنایی هم هست البته. ممکن است که خیلی هم دوستش داشته باشم ، اما اینقدر اصرار بر استفاده از مرجان جون داشته باشد و به فلانی صدا شدنش از طرف من بیاعتنا باشد که من مجبور شوم برای جلوگیری از سوءتفاهم، فلانی جون صدایش کنم. هر بارهم که اینکار را میکنم، کلی دردم میآید.
چرا آمریکایی ها، بعد از کلی رفت و آمد و رفیق بازی، هم را موقع سلام علیک، ماچ نمیکنند؟ اوایل که از سوییس آمده بودم ، واقعا افسردگی گرفته بودم از ماچ نشدگی!
یکباریک فمنیست آمریکایی میگفت که فکر میکند وقتی مردان دست زنان را موقع دست دادن محکم فشار میدهند، دلیل مردسالارانه دارد. اما من از فشرده شدن دستم موقع دست دادن خوشم میآید. برایم نشانه دوستی است. شما چطور؟