مردم کشورم را باز دوست دارم. سالها بود که دوستشان نداشتم. وقتی کشورم را ترک کردم، از دست مردمش عصبانی بودم، از دست ادمهایی که وقتی تصادف میکردند، پیاده میشدند که هم را بزنند، از دست آدمهایی که هیچ وقت نمیتوانستی مطمین باشی که راست میگویند، از دست آدمهایی که کار کردن برایشان بار منفی داشت و مال تراکتور بود و درس خواندن کار خر، از دست آدمهایی که خیال میکردند از همه مردم دنیا باهوش تر، متمدن تر و زیبا ترند، از دست آدمهایی که در کوچه و خیابان و دانشگاه و شرکت، همه جا مرا ضعیفه میدیدند. تا سالها بعد از رفتنم، از این مردم فرصت طلب دروغگو بدم میآمد و دلم برایشان تنگ نمیشد.
دوستم داشت بعد چند سال زندگی در کانادا به ایران بر میگشت. به اش گفتم: به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را
بعد یادم آمد بیش از ۱۰ سال قبل همین را به دوست دیگری که به کانادا میرفت گفته بودم
این روزها دلم برای مردم کشورم تنگ شده. وقتی میگویم مردم، یاد مرد کثیف چرب و چیلی که در میدان انقلاب متلک بارم میکرد نمیافتم، یاد مردم کشورم میافتم.
دوستم داشت بعد چند سال زندگی در کانادا به ایران بر میگشت. به اش گفتم: به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را
بعد یادم آمد بیش از ۱۰ سال قبل همین را به دوست دیگری که به کانادا میرفت گفته بودم
این روزها دلم برای مردم کشورم تنگ شده. وقتی میگویم مردم، یاد مرد کثیف چرب و چیلی که در میدان انقلاب متلک بارم میکرد نمیافتم، یاد مردم کشورم میافتم.
۲ نظر:
البته که همان فرد چرب و چیلی هم نماینده بخشی از مردم ایران است. این مردمی که اینروزها در خیابانها هستند شامل آدمهای چرب و چیلی هم هست.
اما شنیدم که اینروزها کسی به کسی متلک نمیگوید
ارسال یک نظر