کارهایی هست که من از انجام دادنشان احساس گناه میکنم، اما خیلی از مامانهای وبلاگهایی که میخوانم به انجام دادن این کارها افتخار میکنند.
۱- بچه من دیروز ۱۵ ماهه شد. در شبانه روز ۲ تا ۳ بار از من شیر میخواهد و من هنوز نتوانسته ام کامل از شیر بگیرمش. تقصیر این baby center کودک سالار است که میگوید گریه بچه را برای از شیر گرفتن در نیاورید، سرش را گرم کنید و اگر هیچ جور یادش نرفت شیرش بدهید. من هر بار که در برابر این بچه شکست میخورم و شیرش میدهم، احساس میکنم یک آدم عقبمانده بیعرضه ام که به بچه خرس گنده اش شیر میدهد. اما هی در وبلاگها میخوانم مردم به بچه ۲ ساله شیر میدهند و به خودشان که اینقدر مادر فداکاری اند افتخار میکنند.
۲- بچه ام چند وقت است حوالی ساعت ۵.۵ / ۶ صبح بیدار میشود و من و پدرش چون حال نداریم برویم در اتاقش بشینیم و کاری کنیم که باز همانجا بخوابد، میزنیمش زیر بغل و میاوریمش در تخت خودمان و او باز میخوابد. هر صبح که در تخت ما از خواب پا میشود، من به خودم فحش میدهم و یاد آن مادر چاق و چله فیلم پینکفلوید میافتم که بچه اش را تو تخت خودش میخواباند. هیچ نمیفهمم چطور مردم در وبلاگشان مینویسند بچه شان همیشه پیششان میخوابد و با افتخار می گویند همین که بچه گریه کند مامان شیرش میدهد، چون نباید گذاشت بچه گریه کند.
۳- وقتی باید بچه ام را یک جور در اتاق سرگرم کنم و بدانم که دنبالم راه نمیافتد بیاید انگشت بکند در ظرفهای نشسته ماشین یا لباسهای خیس خشک کن یا کابینت های دستشویی،برایش تلوزیون روشن میکنم. طفلک مبهوت میشود و میرود میچسبد به تلوزیون تا من برگردم و نجاتش دهم. گاهی هم با هم میبینیم، وقتی بیحوصله و خوابآلود است و اگر بخواهد بازی و شیطنت کند، هی میخورد به در و دیوار. بعد شبها میشینم و ساعتهای پای تلوزیونش را جمع و تفریق می کنم و غصه میخورم که چرا بچه زیر ۲ سالم را پای تلوزیون نشانده ام (دکترها میگویند نکنید آخر). بعد میبینم ملت عکس بچه شان که مبهوت تلوزیون است را میگذارند در وبلاگشان و درباره کانالی به اسم بیبیتیوی حرف میزنند که متاسفانه در ایران قطع شده و چکار باید کرد تا باز بیاید و این حرفها.
۴- بچهام وقتهایی که بد خواب شده و هیچ جوری نمیشود خوابش کرد، با شیر خوردن به خواب میرود و من میگذارم بخوابد تا از دستش خلاص شوم. بعد وجدانم ناراحت میشود و خودم را شکنجه میکنم که چرا بچه ام را بد تربیت میکنم : حالا دندانش خراب میشود و برای خواب به من وابسته میشود و غیره. بعد میبینم مردم ککشان هم نمیگزد که هر شب بچهشان را با شیر دادن بخوابانند.
میروم و وبلاگهای مردم را میخوانم تا ببینم بچه هایشان چه پیشرفتهایی کرده اند و مقایسه کنمشان با بچه خودم. بعد وحشتم میگیرد از اینکه یک روز بچه ام عاشق یکی از این بچههایی شود که وقتی دهانشان را شب باز میکردهاند تا نقی بزنند، مادرشان ممه را در دهانشان گذاشته اند تا کودکشان سرخورده نشود و یا از همین هایی که وقتی ۱ ساله بودند، مادرهایشان جای آنکه گوگولی مگولی صدایشان کنند، کودک متفکر من صدایشان میکرده اند. کاش میشد قبلش میامد و از من صلاح و مشورت میکرد...من هم وبلاگ داماد آینده را زیر و رو میکردم و بعد اجازه عشق و عاشقی میدادم.
Hello world!
۲ ماه قبل
۱ نظر:
saalam duste khoshgelam, koli az arezuye akhre matnet khosham umad, vaghean rast migi ha , che khub mishe adam moghe ezdevaj sabegheye tarbyatye tarafesho bedune. ye maache gonde baraye khodet va un dokhmare nazet
saideh
ارسال یک نظر