۱۳۸۷ دی ۲۴, سه‌شنبه

دست هايم را در باغچه مي كارم سبز خواهم شد ،مي دانم ، مي دانم،مي دانم


قدیمها از دست مادرم حرص می‌خوردم که چرا مواظب دستهایش نیست و آنقدر بدون دستکش کار خانه کرده که پوست دستهایش ضخیم شده.
موهایم را، از وقتی آرش از چشمهایم تعریف کرده بود،‌چشم هایم را و دستهایم را دوست داشتم. صد البته،اگر مرا دیده باشید می‌دانید نمی‌توانم دماغم را دوست داشته باشم، ولی چند وقتی است که دیگر برایم مهم نیست. اما همیشه دستهایم مرتب بود. یک حلقه ساده،‌ یک ساعت که دوستش دارم و ناخن های کوتاه آرایش شده با برق‌ناخن.
وقتی مستقل شدم و مجبور شدم خودم کارهای خانه خودم را بکنم ،‌برای هر کار کوچکی دستکش به دستم می‌کردم. باور کنید دستهایم جوان جوان مانده بود،‌عین زمانی که خانه مادرم بودم. این بود که با خودم می‌گفتم: دیدی مامان تقصیر خودش بود، اگه دستکش دسش می‌کرد دستاش اونجوری نمی‌شد.
این روزها وقتی می‌دوم تا به بچه‌ام یک وعده غذا بدهم، وقتی برای پختن غذا وآوردنش، همراهی در ‌غذا خوردن، تمیز کردن دست و صورت و لباسش بعد از غذا،‌تمیز کردن صندلی‌اش و بعد از جارو کردن زیر صندلی‌اش هزار بار دستم را می‌شویم یا وقتی روزی یک بار خانه را جارو می‌کنم و آینه دستشویی رومینا را تمیز می‌کنم و خودش را حمام می‌کنم، همراهش مسواک می‌زنم و بٓ‌بٓ هایی که افتاده زمین و اَه شده را زیر آب می‌گیرم،‌ یاد مادرم می‌کنم و باخودم می‌گویم یادم باشد دفعه بعد که زنگ زد این ماجراها را تعریف کنم و بگویم چند وقتی است حلقه ام را درآورده ام چون آب زیرش می‌ماند و انگشتم زخم می‌شود.

آخ دلم تنگ شد برایش. بروم در تختش ماچش کنم، رویش را بکشم و بیایم بخوابم

هیچ نظری موجود نیست: