دیشب من رفته بودم تو کمد اتاق خوابمون تا چیزی رو جا به جا کنم و میشنیدم بابا به رومینا میگه نه، رومینا، اینور، مامان اونجا نیست. اومدم از اتاق بیرون و دیدم بابا تو نشیمن ا و رومینا با اون قد نیم وجبیش داره پشت در دستشویی اتاقش در میزنه و میگه ماماماماماما...
گفتم رومینا، دنبال من میگردی؟ برگشت، خندید و با دستهای بازشده به دو طرف دوید طرف من و پرید بغلم و سرش رو گذاشت رو شونم. از اون موقع من هی صحنه رو برای خودم باز مجسم میکنم و هی قند تو دلم آب میشود.
در ضمن سرما خوردم عین خر